قشنگترین غزل زندگی منو بابا

خداجونم امیدم رو ناامید نکن

الان ده ماهه که از اتفاق از دست دادن دخملکم میگذره نمیخوام در موردش حرف بزنم، همین نوشتن یه جمله بالا دوباره منو به گریه انداخت خدا جون حکمتتو شکر خداجونم تو این مدت حتی تو گریه هام هم مدام داد میزدم خداجون شکرت، نگفتم چراااااااااااااااااا خودمو دلداری میدادم که حتماً خدا دوستم داشته که از فرط علاقه خواسته منو درگیر با یه بچه ناقص نکنه خدا من، توی دوران بارداریم همه اش ازت خواستم که خدایا بچه ام سالم باشه، صالح باشه، عاقبت بخیر باشه، اینده ازدواجش خوشبختی براش رقم بخوره وقتی بهم گفتن دخملکم قلبش نمیزنه ازت معجزه خواستم اما ..... گفتم حکماً از مهربونیه شاید یکی ازین اتفاقا قرار بوده نیوفته شاید سالم یا صالح یا عاقبت بخیر یا...
5 آذر 1393
1